loading...
2sib
mahmoud بازدید : 23 یکشنبه 01 بهمن 1391 نظرات (0)
  • شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد..- آهای، آقا پسر!پسرک برگشت و به سمت خانم رفت... چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:- شما خدا هستید؟- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!- آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آپلود عکس" alt="کارت دعوت مجلس ختنه سوری" title="کارت دعوت مجلس ختنه سوری" width="60" height="60" class="img_posts" align="middle">کارت دعوت مجلس ختنه سوری
    دوشنبه 30 بهمن 1391
    آپلود عکس" alt="." title="." width="60" height="60" class="img_posts" align="middle">.
    دوشنبه 30 بهمن 1391
    آپلود عکس" alt="بدون شرح" title="بدون شرح" width="60" height="60" class="img_posts" align="middle">بدون شرح
    پنجشنبه 05 بهمن 1391
    آپلود عکس" alt="تهرانی ها این عکس جالب را ببینند" title="تهرانی ها این عکس جالب را ببینند" width="60" height="60" class="img_posts" align="middle">تهرانی ها این عکس جالب را ببینند
    سه شنبه 26 دی 1391
    نظرسنجی
    بهترین بازیگر مرد ایرانی؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 18
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 15
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 20
  • بازدید ماه : 19
  • بازدید سال : 25
  • بازدید کلی : 9,728